معنی گستردنی صیاد

حل جدول

لغت نامه دهخدا

گستردنی

گستردنی. [گ ُ ت َ دَ] (ص لیاقت، اِ) چیزی که گسترند مثل فرش و قالی و امثال آن. (آنندراج). آنکه به زمین پهن کنند، چون: فرش و حصیر و امثال آن. آنچه لایق گستردن و درخور پهن کردن باشد. طِراز. فَراش. طَنو. وطاء [وَ یا وِ]. نَطعیا نِطع. مِهاد. مَفرَش. (منتهی الارب):
همی بوی مشک آمد از خوردنی
همان زیر زربفت گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آگندنی.
فردوسی.
به کمتر خورش بس کن از خوردنی
مجوی ار نباشدت گستردنی.
فردوسی.
ز زر و ز سیم و زگستردنی
ندیدند کس چیز جز خوردنی.
اسدی.
ز گستردنی بار سیصد هیون
شراع و ستاره ده از گونه گون.
اسدی.


صیاد

صیاد. [ص َی ْ یا] (ع ص، اِ) شکاری. (منتهی الارب). نخجیرگر. (مهذب الاسماء). قانِز. (منتهی الارب). شکارچی. قانِص. قَنّاص. دامیار. شکارگر. شکارگیر. شکارکن. ج، صیادان: کومس ارت دهی است بر سر کوهی و مردمان وی صیادانند. (حدود العالم).
صیاد بی محابا هرگز چو تو ندیدم
غدار و گنده پیری پر مکر و ناروائی.
ناصرخسرو.
امروز دو صیاد اینجا میگذشتند. (کلیله و دمنه).
بلبلا خوبی صیاد بیان خواهم کرد
اگر این بار سلامت به گلستان برسم.
خاقانی.
صیاد نه هر روز شکاری ببرد
افتد که یکی روز پلنگش بدرد.
سعدی (گلستان).
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. (گلستان). || شیر بیشه. (منتهی الارب).

صیاد. [؟ ی یا] (اِخ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در 12 هزارگزی شمال بیجار و 4 هزارگزی راه مالرو جلال آبادبه زابل. در جلگه قرار دارد. هوای آن گرم و معتدل است. 1040 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آن غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

فارسی به عربی

صیاد

صیاد

عربی به فارسی

صیاد

شکارچی , صیاد , اسب یا سگ شکاری , جوینده

فرهنگ فارسی هوشیار

گستردنی

(صفت) لایق گستردن در خور پهن کردن، (اسم) آنچه بر زمین پهن کنند چون قالی حصیر و غیره بساط: ز زر و زسیم و زگستردنی ندیدند کس چیز جز خوردنی.

واژه پیشنهادی

گستردنی

افکندنی

افکندنی

فرهنگ معین

گستردنی

(گُ تَ دَ) (ص.) هرآنچه که بگسترانند.

فرهنگ عمید

گستردنی

آنچه بر زمین پهن‌ کنند، مانند قالی و جز آن،


صیاد

شکارچی
[مجاز] آن که چیزی را به‌دست می‌آورد، تسخیرکننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

صیاد

ماهیگیر، ماهیگیر

کلمات بیگانه به فارسی

صیاد

شکارچی - ماهیگیر

نام های ایرانی

صیاد

پسرانه، شکارچی

معادل ابجد

گستردنی صیاد

849

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری